گفته بودی شب تو با من راز کن
بی نیازا آمدم در باز کن
آنقدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحبخانه را
آنقدر می نالم اندر پشت در
تا به صاحبخانه بگذارم اثر
خانه ات را حلقه بردر میزنم
پشت درب خانه برسر میزنم
آنقدر دردل کشم آه و خروش
تا محیط رحمتت آید به جوش
گر سگی بر خانه ای فریاد کرد
صاحب آن خانه ازاو یاد کرد
وقت مردن جان به جانان می دهم
یا بن الزهراء گویم و جان می دهم