نمیدانم شکوفه های باغ عاشقها را چه کسی خواهد چید.
سپیده صبح عشق را چه کسی روشن خواهد کرد.
ای صبح زیبا ؛ای بهار تازه ای مهدی موعود.
جوانم نمیدانم کجایم. شهری دارم که بلبلهایش عاشقند دلی دارم به اندازه اقیانوس و در آن جای توست
مهدی جان وقتی که بیایی بلبلها با شنیدن صدایت خاموش می شوند همه منتظریم که بیایی و آفتاب بهاری را در زیر ابر پنهان کنی چون گرمی دستانت همه سردیها را گرم خواهد کرد
گرمای دستان تو از چیست مهدی جان؟
آقاسوالی دارم جوابم را فقط تو میدانی؟
مولا
اگر گنجشکم پس چراپرندارم؟
اگر مرغم چرا نوک ندارم؟
اگر بهارم چرا گل ندارم؟
اگر زمستانم پس کجاست یخ رویم؟
اگر عاشقم پس کجاست آنکه به او عشق بورزم؟
پس هیچکدام نیستم وفقط منتظرم منتظر تو.
من دیوانه ام دیوانه آنکه از راه طولانی می آید؛
می آید چشمهای خفته را بیدار می کند؛
می آید و لاله های شهرم را که به حرمتش خاموش شده اند را بیدار میکند.
مهدی جان
نمیدانم بیقراری دلم از چیست اگرنیایی با آشنا هم غریبه می شوم تویی که همه چیز را برایم یاد میدهی به خاطر تو با همه چیزوهمه کس آشتی کردم چون خواستم همه را با نام تو آشنا کنم اما نمیدانستم آنها با نام تو غریبه هستند
چرااینکارو میکنند ؟؟؟؟؟؟
همه که تورا میشناسندومی دانند که تو کی هستی پس چرا با نام تو غریبه اند؟
وای به حال آنان در آن روز که با تو رو به رو بشنوند و نتوانند جواب چشمان منتظر تورو بدهند
اباصالح فکر میکردم که زبانم روزها و ماه هارا می شمارد.فکر می کردم پاهایم روی خاک سرزمین عاشق ها راه می رود. در حالی که این دل دیوانه ام بود که همه کاره ام بود
آقا جان میگویند از دل به دل راه هست پس چرا دلم را تنها گذاشتی مگر از آن بدی دیدی یا مگر درد و غمش را زیاد یافتی که ترک منزل کردی این را بدان دل عاشق همیشه پر ازدرد است پس دلم را تنها نگذار و باز آی یا ابا صالح المهدی
اَلّلهُمَ عَجِل لِوَلِیِکَ الفَرَج
دست نوشته این حقیر